در لابه لای صفحات کتاب، تک بیتی از شعر شوقی، شاعر بلند آوازه‌ی عرب، مرا در سکوت نیمه شب به عالم اندیشه و تفکر می‌‌برد:" شفا دهنده‌ی مردم از تمایلات شرورانه مانند کسی است که بتواند طبع گرگ‌ها را تغییر دهد "
در آن سکوت شب، زمزمه‌ی این شعر شوقی، هر آنچه را، که از خاطرات استاد حسن البنا در ذهنم بود دوباره برایم تداعی کرد؛ شوق و اشتیاقش بر عبادت و تزکیه نفس؛ آن زمانی که اندکی قبل از نماز صبح بیدار می‌‌شدند و موذنان را برای نماز صبح بیدار می‌‌کردند که در این هنگام احساس خوشبختی و خوشهالی عجیبی داشتند و در آن لحظه‌های افسونگر و شاعرانه، بر کنار رود نیل می‌‌ایستادند و به اذان که از حنجره‌های موذنان به طور همزمان طنین می‌‌انداخت گوش می‌‌سپردند و احساس می‌‌کردند بخاطر بیدار کردن مردم برای نماز به اندازه‌ی همه شان ثواب دارد زیرا که پیامبر( صل الله علیه و سلم) فرموده بودند:
" من دلّ على خیر فله مثل أجر فاعله": هر کس مردم را به خیر و خوبی، دعوت و راهنمایی کند؛ اجرش مثل آن کسی است که آن کار را انجام می‌­دهد. 
و جهد و تلاشش در کسب علم و دانش و معرفت؛ بطوری که همیشه، همنشین اندیشمندان و علما بود و شاهد بحث و تحقیق و مناقشات آن‌ها در مسایل مختلف، مسایلی که به نسبت عمرش بسیار بزرگتر بود و شوق و فهم بسیار، در مطالعه کتاب‌ها و بررسی عمیق و تفکر و تدبر در اسرار و قوانین اسلامی و تاریخ اسلامی و تاریخ فرق و مذاهب و گروهها.
و درد و پریشانیش بابت مصائب امت اسلامی؛ چنانکه خود از درد و غم هایش اینچنین می‌گوید که: چه شب‌هایی را سپری کردم و به مسائل امت در قضایای مختلف پرداختم و علت‌ها را بررسی کردم و به دنبال راه علاجش بودم و در پی درمان بر آمدم تا جایی که از اوضاع مسلمانان متاثر می‌‌شدم و به گریه می‌‌افتادم، چقدر برایم درد آور بود که خود را میان مشکلات سخت روحی و روانی می‌‌یافتم آنجا که بسیاری را می‌‌دیدم که در خواب غفلت فرو رفته بودند و بی هدف در قهوه خانه‌ها و مراکز فساد وقت را تلف می‌‌کردند. در شگفت بودم از کار کسانی که در قبول این مسئولیت از ما سزاوارتر بودند ولی هیچ اقدامی نمی‌کردند! و دغدغه‌اش برای اصلاح جامعه؛ آنجا که در خاطراتش قصه‌ی مردی را می‌‌گوید که در تربیت و اصلاحش به این باور رسیده بود که دیگر دست از ماده پرستی و دو دوزه بازی برداشته است، اما ناباورانه در می‌‌یابد که اشتباه فکر کرده و هنوز بر همان صفت و روش گذشته‌اش است، لیکن بدون لحظه‌ای درنگ اینچنین می‌گویند که: من دست از اصلاح بر نمی‌دارم بلکه بر این باورم که تزکیه نفس از آلایش‌ها سخت‌ترین عمل در زندگی است و یادی می‌کند از این شعر شوقی "شفا دهنده‌ی مردم از تمایلات شرورانه مانند کسی است که بتواند طبع گرگ‌ها را تغییر دهد.
و حکمتش در راه و روش تربیت و زدودن سایه‌ای جهل و جمود و دعوت بسوی بیداری و اصلاح.
یاد آوری این خاطرات استاد و موضع حکیمانه و صبورانه‌اش در برخورد با مشکلات مرا به این باور می‌رساند که امام حسن البنا به این بیت شعر با تمام وجودش ایمان داشت و بطور خستگی ناپذیری در این مسیر به سوی هدف گام بر می‌داشت.
امام حسن البنا به دنبال راه علاج این مشکلات، اولین هسته‌های تکوین نهضت را در اسماعیلیه با گروهی متواضع و فروتن از جوانانی همچون خود، برای پرچمداری دعوت و عمل با عنوان "اخوان المسلمین " در سال 1928 بنا کرد.
و با ایمان به باور و عقیده‌ای، که محنت‌ها و سختی‌های راه را، بسوی مقصدی که منتهای رضایت و نعمات خداوند است مسیر دعوت را در پیش گرفتند؛ "حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ"
 "بهشت پيچيده به سختى‌هاست"
 "وَالَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِین"َ 
و آنان که متوسل به کتاب آسمانی شوند و نماز به پا دارند، ما اجر درستکاران را ضایع نخواهیم گذاشت.[ اعراف /۱۷۰]
او در رسیدن به اهدافش چنان مصر و پایدار بود که توانست، تاثیر بسزایی در تاریخ معاصر مصر و جهان اسلام، از موریتانی در ساحل افریقایی اقیانوس اطلس تا اندونزی در اقیانوس آرام بر جای گذارد. و دل‌های چند نسل از مسلمانان را به سوی خود جذب کند و عامل احیای شریعت اسلامی بود که در دل‌های ایمان آوردندگان این شریعت می‌‌جوشید، و این امید را، که حکومت و نظام اسلامی پس از قرن‌ها عقب ماندگی و انجماد فکری بار دیگر تجدید حیات یابد را، دوباره زنده می‌کرد. 
 "وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ"
" زمین پاک نیکو، گیاهش به اذن خدایش( نیکو) بر آید"[سوره اعراف/ 58]
امام حسن البنا در جایی دیگر از کتاب خاطراتش یادی می‌‌کند از انشایی با موضوع( آرزوی خود را بعد از فارغ التحصیلی بیان کنید و چگونگی تحقق آن‌را معلوم کنید! )
ایشان آرزوی خود را اینچنین بیان می‌‌کنند: آرزویم این است که یک مرشد و معلم باشم، یعنی در سراسر روز به بچه‌ها درس دهم و در شب، به پدرانشان هدف‌های دین و منابع سعادت آن‌ها را یادآور شوم، هم در مخاطبه و محاوره و هم با تالیف و نویسندگی و هم در خلال گردش و سیاحت.
من برای تحقق این آرزو خود را از لحاظ اخلاقی و عملی آماده کرده‌ام و خداوند می‌فرمایند: "ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم"
من این عهد را میان خود و خدای خود می‌‌بندم و استاد خود را به عنوان شاهد می‌‌طلبم؛
 "و من اوفی بما عاهدوا الله علیه فسیوتیه اجرا عظیما"
امام حسن البنا، برای هدف و آرزویی بزرگ و متعالی خود، و در نیل به اهدافش، تمامی اصول و راهکارهای موفقیت را ترسیم کرده بود.
ایشان با پشتکار و تلاشی خستگی ناپذیر، در فراگیری علم و دانش، از جنبه عملی، و در زمینه‌ی اخلاقی با پرورش و تزکیه نفس و تقویت انگیزه، خود را برای موفقیت آماده کرده بود و اهدافش را به صورتی واضح و شفاف مکتوب کردند و علاوه بر نوشتن، آن را عهدی میان خود و خدای خود قرار دادند و نیز استاد خود را بر آن شاهد و گواه گماشتند.
در ارائه‌ی نمونه‌ای بارز از طراحان اصول موفقیت می‌توان گفت که امام حسن البنا نمونه‌ی آشکاری است که اصول هدف گذاری و قدرت برنامه ریزی و صعود به موفقیت را با پاک‌ترین انگیزه و زیباترین روش که مسیر آن از قرآن و سنت پیامبر می‌‌گذشت برای خود ترسیم کردند. 
در واقع امام حسن البنا در پیشبرد اهدافش، استراتیژی را دنبال کرد که راهبردهای نیل به موفقیت را کاملا تعریف کرده و چگونگی یافتن مقصود استراتیژی را مشخص کرده بود. 
یعنی یک مدل موفقیت در اصول تعریف شده‌ی بزرگان برنامه ریزی و هدف گذاری در قرن بیست و یکم. 
چیزی شبیه مدل موفقیت s.o.s؛ که در هدف گذاری برای موفقیت پاسخ به سه سوال را مهم و اساسی می‌داند: 
1: در چه وضعیتی به سر می‌‌برید؟
2: می‌خواهید به چه هدفی برسید؟ 
3: راه رسیدن به هدف چیست؟
امام حسن البنا توانستند؛ با ملتی بال شکسته در چنگال استعمارگران که از کالبد آن‌ها تغذیه می‌کردند و جهل و نادانی و فقر و بیماری را برایشان به ارمغان آورده بود؛ حقوق انسانی و وظیفه‌شان به عنوان یک مسلمان در قبال خدا و مردم را آموزش دهند، و مفاهیم عزت و کرامت را در دل آن‌ها بکارند تا مرعوب بیگانه‌ی استعمارگر مستبد نشوند، مدارس دخترانه و پسرانه تاسیس کردند، در قهوه خانه‌ها با سخنرانی و موعظه، مردم را به نیکوکاری و تقوی دعوت کردند و جنبه‌های تکامل جویی فطریشان را مخاطب قرار دادند، تا بر ملی گرایی و عروبت و مادیگرایی و غرب زدگی چیره شوند، صندوقی برای همیاری مادی میان افراد تاسیس، و شروع به احداث مسجد و خانه‌ای برای اخوان کردند، دعوت خویش را از اسماعیلیه به قاهره انتقال دادند و در شهرهای مختلف مصر، شعبات اخوان المسلمین را تاسیس کردند، دعوت را در میان دانشجویان دانشگاه متمرکز، و کوشیدند به مصریان بیاموزند که مسلمان واقعی یک میهن دوست راستین است و وظیفه‌ی اسلامیش او را وا می‌‌دارد از استعمار نظامی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ر‌ها گردد، شرکت در جهاد را در کنار ملت بر ضد استعمارگران را مورد تاکید قرار دادند، ایشان با درک وضعیت خطرناک فلسطین نخستین کسی بود که جوانان خود را برای جهاد در کنار مجاهدان روانه سرزمین‌های اشغالی کردند.
بی وقفه حکمرانان، اشراف، وزرا، احزاب و غیر احزاب را به اسلام راستین دعوت می‌‌کردند، درمانگاه‌ها و بیمارستان‌ها احداث نمودند، فروشگاه‌ها و تاسیسات برپا کردند، روزنامه و هفته نامه منتشر می‌‌کردند، شعبات اخوان کم کم به خارج از مرزهای مصر کشیده شد در اردن، سودان، سوریه، فلسطین، لبنان و دیگر بلاد اسلامی.
و اینچنین سرآغازی شد برای ماندگاری در تاریخ و جنبشی برای دعوت و اصلاح.
امام حسن البنا روز به روز اهدافشان را توسعه دادند، ایشان از ابتدا یک طرح تکامل یافته برای دعوت در تمام مراحل ترسیم نکرده بودند بلکه با الهام از خط پیامبر و هوشمندی و خردمندی، روز به روز به دنبال ایده‌های بزرگ‌تر، دایره‌ی اهدافش را گسترده‌تر و آن‌ها را در شعاع دورتر در تیررس موفقیتش قرار داد.
استاد حسن البنا؛ شهید راه دعوت و مبارزه و نوگرایی، شخصیتی که بهای عظمتش را، با مسولیت پرداخت، و با نگرشی مثبت و قدرتمند، جسورانه در مقابل مشکلات و شکست‌ها استقامت کرد، و با انضباط و ابتکار آموزش را شروع، و با تشویق شاگرادنش به سوی رشد آن‌ها را تربیت کرد، و با شجاعت، راه خدمتگزاری را در پیش گرفت، و نهال پر میوه‌ی رشد و حرکت و بیداری اسلامی را در زمین غرس نمود، و با خونش آن را آبیاری، و شهادتش، زمین را برای زراعت و عمران آیندگان مهیا ساخت. 
مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُ‌ها ثَابِتٌ وَفَرْعُ‌ها فِي السَّمَاءِ ﴿۲۴﴾
 آيا نديدى خدا چگونه مثل زده سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشه‏‌اش استوار و شاخه‏‌اش در آسمان است (۲۴)
 تُؤْتِي أُكُلَ‌ها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّ‌ها وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۲۵﴾ 
ميوه‏‌اش را هر دم به اذن پروردگارش مى‏‌دهد و خدا مثل‌ها را براى مردم مى‏‌زند شايد كه آنان پند گيرند (۲۵)
 نتیجه‌ی بیست سال تلاش و کوشش امام حسن البنا چنان شد که صدای اندیشه‌اش، دعوت اسلامی را در سرتاسر دنیا در قرن بیستم تجدید کرد 
" ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر ..."
 و بنیادی محکم و بزرگ بر این اساس از جوانان به وجود آمد، نسلی نو از نخبگان و روشنفکران و صاحبان اقتدار و مقاومت و پایداری. 
استاد طنطاوی جوهری می‌گویند: استاد حسن البنا صاحب قلب علی و عقل معاویه بود او بر دعوت بیداری عنصر سربازی را افزود و بر حرکت ملی عنصر اسلامی را اضافه کرد.
در آخر و به مناسبت شصت و هفتمین سالگرد شهادت این بزرگ مرد تاریخ، وجدان‌های بیدار را دعوت می‌کنم به تامل و تفکر در سخنان شخصی که قلم به انصاف برداشتند و گوشه‌ای از مبارزات و تلاش‌های این استاد را به رشته‌ی تحریر در آوردند:
روبر جکسون نویسنده‌ی و روزنامه نگار آمریکایی که در سال‌های ۱۹۴۶و۱۹۴۹ از قاهره دیدن کرده، و منصفانه جز در مواردی اندک، در حد توانش صورتی کامل از امام حسن البنا را به نمایش گذاشته است؛« در فوریه 1946 از قاهره دیدار کردم، دوست داشتم با مردی که نیم میلیون انسان از او پیروی می‌کنند ملاقاتی کنم.
من بین حسن البنا و سید جمال الدین افغان و محمد عبده و محمد احمد مهدی و سید سنوسی و محمد بن عبدالوهاب مقایسه کردم و به این نتیجه رسیدم که این مرد از تجربیات همه‌ی آن‌ها استفاده کرده و بهترین‌هایشان را گرفته است و توانسته اشتباهاتشان را اصلاح کند، به عبارتی حسن البنا با گرد آوردن روشنفکران از طبقات مختلف و فرهنگ‌های گوناگون به روشی واحد و هدفی مشخص و معین دست یافت. 
او قدم در راه علی و عمر نهاده بود و همانند حسین در خون خود غلتید و درگذشت، او یکی از بارزترین خصلت‌های عمر را که عبارتست از؛ دور نگه داشتن اهل و خانواده از بهره بردای از دعوت، برای خود برگزید و همانند عمر، نزدیکانش را از خانواده‌اش، از مناصب بزرگ در دعوت بازداشته بود.
حسن البنا از جمله‌ی کسانی نبود که موفقیت را به بهای اندک بفروشد، در فکر او هرگز هدف وسیله را توجیه نمی‌کرد همان کاری که در عرف سیاسی مانعی در راه آن وجود نداشت و با اصرار می‌گفت حق مقدس، تجزیه پذیر نیست، آزادی و وطن و سیادت بر سرنوشت، حق مقدس هر انسانیست و به همین دلایل راهش همیشه پر از خار و خاشاک بود.
این مرد نسبت به وطن اسلامی بسیار غیرتمند بود، اندیشه‌اش انعطاف پذیر و فکرش آزاد بود، به اختلافات فکری معتقد بود ولی آن را، به خصومت شخصی تبدیل نمی‌کرد، انسانی خوشبین بود که زبانش را حفظ می‌‌کرد و قلمش را از تهاجم به دیگران باز می‌داشت، او بالاتر از آن بود که نسبت به دیگران زبان درازی کند، خودش و دعوتش را بالاتر از آن می‌‌دید که وارد اختلافات داخلی گردد، بعضی این ویژگی او را ضعف و سازش تلقی کرده‌اند در حالی که چنین نبود، طبیعت او آن بود که نمی‌خواست نیرویش را در اختلافات درونی هدر دهد، او به تغیر و تحول از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر باور داشت و به سوی پختگی و تکامل در حرکت بود و بدینسان بود که دشمنانش را نگران می‌‌ساخت، هرگز مخالفانش را با نظر مخالف غافلگیر نمی‌کرد، بر خلاف مذهبشان سخن نمی‌گفت بلکه سعی می‌کرد به قلب نفوذ کند و در امور مورد اتفاق به تفاهم برسد و در امور اختلافی شما را معذور می‌دانست، دعوتش اختلافات قومی و نژادی را از میان برداشت و لهجه‌های نویسندگان را معتدل و متوازن کرد، عاطفه را همراه با اقناع قلب بر می‌‌انگیخت، و روح را به معنا، نه با لفظ، شعله‌ور می‌‌کرد و به آرامش توجه داشت، نه به شورش، استدلال ملاک کارش بود نه هوچیگری.
امام حسن البنا عقیده داشت که اختلافات نمی‌تواند مانع ارتباط بین مسلمانان شود، این‌ها یکی از عوامل بلند نظریست که خداوند به مسلمانان مقدر کرده است و علت آن، این است که اسلام در مسیر عصر و زمان و مکان متناسب با شرایط جریان داشته است، اجماع در فروع امری محال است و با طبیعت اسلام منافات دارد، ما از کسانی که در فروع با آن‌ها اختلاف داریم عذر می‌‌خواهیم و نظر ما بر این است که این اختلافات نمی‌تواند مانع از ارتباط دل‌ها و مبادله‌ی محبت گردد.
او بر این باور بود که قاعده‌ی اساسی اسلام این حدیث است:( لا ضرر و لا ضرار ): نه قبول ضرر باید کرد، و نه به کسی زیان رساند.
او می‌‌خواست از اسلام نیرویی را پدید آورد که با کمونسیم سرگردان و سرمایه داری پلید مبارزه کند. آرزویش این بود که اسلام بالاتر از آن باشد که به اسم دموکراسی، در خدمت استعمار باشد، یا به اسم سوسیالیزم، در خدمت کمونیسم قرار بگیرد، او به اسلام به عنوان نظامی کامل نگاه می‌‌کرد که برتر از کمونیسم و دیکتاتوری و سرمایه داری است. 
سفرهایش بیش از 15 سال استمرار یافت و در خلال آن‌ها بیش از 4000 روستا را بازدید کرد، علم فراوان داشت، تاریخ دور و نزدیک را می‌‌دانست، طبقات اجتماعی و طوایف و خاندان‌ها و مقام و منزلت و جایگاه اجتماعی هر کدام را می‌‌دانست، و با اشکال مختلف سیاست آشنایی داشت و تاثیرات آن را بر روستا‌ها و شهر‌ها می‌‌دانست. 
در خلال سفر‌ها بی‌نهایت، بی‌پیرایه و ساده بود. 
به من گفته شد که او چه بسا به دیاری می‌‌رفت و کسی را در آنجا نمی‌شناخت، در مسجد برای مردم صبحت می‌‌کرد، و بر حصیر مسجد می‌‌خوابید، و ساکش را زیر سر و عبایش را بر روی خود می‌کشید. 
اندیشه‌ی سیاسی او با اخلاق درآمیخته بود و اخلاق را به اعماق سیاست برده بود، در حالی که قبل از او اخلاق از سیاست جدا شده بود. 
او از زیرکی سیاستمداران، نیروی فرماندهان، استدلال دانشمندان، ایمان صوفیان، حماسه ورزشکاران، معیارهای فیلسوفان، شیرینی گفتار خطیبان و استحکام کار نویسندگان برخوردار بود. 
حب وطن را بخشی از عاطفه‌ی روحی قرار داد و بدینسان قدر وطن و ارزش آزادی را بالا برد، و بین فقیر و غنی رابطه را بر اساس حق فقیر بر غنی قرار داد، نه اینکه غنی به عنوان احسان بر فقیر کمک کند، و میان رئیس و مرئوس رابطه‌ی همکاری را به وجود آورد، نه رابطه‌ی آقایی را، چنانکه رابطه‌ی مسولان و مردم را نه بر اساس سلطه، که بلکه بر اساس مسئولیت رقم زد.
جان کلام این که؛ این مرد قرآنی اسلام را بصورتی روشن و آسان شناخت، بنظر من او شباهت زیادی به ابو حنیفه داشت، که از قبول مقام ریاست قوه قضائیه خودداری کرد، چنانکه به امام مالک در موضوع بیعت مشابهت و به امام احمد ابن حنبل در رد هوی و هوس شبیه بود. 
زمان مرگش در نهایت غربت بود، اهل خانواده‌اش از اعلام خبر مرگ او منع شدند، پدرش او را غسل کرد، دفنش نیز غریبانه برگزار شد، هیچکس در مسجد غیر از پدرش بر او نماز جنازه نخواند، جنازه‌اش را زنان خانواده‌اش بر دوش کشیدند و در تشیع جنازه‌اش هیچکس از پیروانش، که دنیا پر از آن‌ها بود حضور نداشتند، زیرا پیروانش در پشت دیوار‌ها در حصار بودند و طبیعی بود مردی که راه ابوحنیفه و مالک و ابن حنبل و ابن تیمیه را در مبارزه با ظلم پیموده بود حیاتش بدینگونه خاتمه یابد.
تمام لحظات زندگیش شگفت آفرین بود، پس تعجبی ندارد که ملت‌ها مرگش را شگفت انگیز مشاهده کنند.》"روبر جکسون"
امام حسن البنا در شامگاه 14 ربیع الاخر 1368 مطابق با 12 فوریه 1949 در کنار مرکز جمعیت شبان المسلمین در قاهره به ضرب شلیک 7 گلوله‌ی شخصی ناشناس زخمی شدند و اندکی قبل از ساعت دو نیم شب در بیمارستان قصر عینی قاهره بر اثر شدت جراحات وارده روح ایشان به ملکوت اعلی پیوست و به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.
امام حسن البنا حلقه‌ای از زنجیر اصلاح و دعوت در طول تاریخ هزار چهارصد ساله اسلام بود که برای حفاظت از کیان اسلام و تجدید قوای آن به مانند بزرگانی چون؛ عمرابن عبدالعزیز، امام حسن بصری، امام احمد ابن حنبل، امام ابو حنیفه، امام غزالی، ابن تیمیه و دیگر بزرگان و دعوتگران، به موازات عقب ماندگی و جمود فکری مسلمانان، گنجینه‌های فکری و علمی و عملی اسلام را ارتقا و آن را در فراز و نشیب‌های تاریخ از دستبرد مغرضان و تحریف جاهلان مصون نگه داشتند. و همچنان در دل‌ها زنده و در خاطر تاریخ جاودانه ماندگار شدند. 
در وحشت خیابان‌های خالی شهر، جنازه‌ای بر دوش زنان حمل می‌شد که در پیشاپیش آنان دختری قوی و صبور فریاد می‌زد :
چشمانت به رحمت خدا روشن، پدر جان، هرگز از رسالتت تخلف نخواهیم کرد و قدومت بر کاروان شهدا و مقدم آنان مبارک. 
اگر حکومت از تشیع جنازه‌ات جلوگیری کرد وای بر پستی و فرومایگی حکام. ما را در عزای تو و پاداشت همین بس که ارواح شهدا در این تشیع همراه ما است. 
و اگر اهل زمین از تشیع پیکرت ناتوان است اهل آسمان ما را همراهی می‌کند!
 منابع: 
1: تاریخ اخوان المسلمین از اغاز تا امروز؛ نویسنده: ریچارد می‌شل / ترجمه :سید هادی خسروشاهی
2: خاطرات زندگی امام حسن البنا؛ نویسنده :حسن البنا/ ترجمه:ایرج کرمانی
3: حسن البنا راه دعوت و نوگرایی؛ نویسنده: انور الجندی/ ترجمه:مصطفی اربابی